فهرست مطالب

فصلنامه تاریخ فلسفه
سال سیزدهم شماره 3 (پیاپی 51، زمستان 1401)

  • تاریخ انتشار: 1402/05/02
  • تعداد عناوین: 8
|
  • حسین کلباسی اشتری صفحات 15-16

    در خلال دو قرن اخیر، درباره مجموعه نوشته هایی موسوم به رسایل اخوان الصفاء و خلان الوفاء پژوهشهای مختلفی صورت گرفته است؛ پژوهش پیرامون این پرسشها که نویسندگان این رسایل چه کسانی بوده اند؟ و اینکه زمان و مکان نگارش، مقاصد و اهداف و مخاطبان این نوشته ها چه بوده و نگارش آنها آیا به قلم یک تن یا گروهی از نویسندگان بوده است؟ از زمره نتایج پرثمر این پژوهشها تعیین زمان و مکان نوشته هاست که برابر قراین و ارجاعات و سبک و ادبیات نگارش آنها معلوم شده که بلحاظ زمانی در اواخر قرن سوم یا اواسط قرن چهارم و بلحاظ مکانی به احتمال زیاد، در قلمرو حاکمیت فاطمیون مصر و قرامطه پدید آمده اند. همچنین روشن شده که عناصر و مبادی شکلگیری اندیشه اخوان الصفاء که بیتردید متنوع و چند وجهی است به کدامین مکاتب و جریانهای فکری آن عصر باز میگردد و از این طریق تاثیر خطوط فکری مکاتبی چون نوفیثاغوریان، افلاطونیان، مشاییان، نوافلاطونیها و همچنین نحله هایی چون غنوصیها، صایبین و هرمسیها در این نوشته ها پیگیری و ردیابی شده است. در کنار این پژوهشها، اما بلحاظ تاریخ فلسفه دست کم سه مسیله همچنان محل تامل و تحقیق است: 1) دلیل یا دلایل پنهان داشتن نام نویسنده/ نویسندگان این رسایل چه بوده است؟ 2) آیا میتوان این مجموعه را به سنخ نوشته های حوزه اسکندریه یا بطورکلی مکاتب اسکندرانی مربوط دانست؟ 3) نسبت این نوشته ها با سنت عقلایی مشارب امامیه و معتزله چه بوده و آیا میتوان آنها را به چنین مکاتبی قابل تحویل دانست؟ در مورد نکته نخست، کافی است به شیوه های نظری و سلوکی نوفیثاغوریان، نوافلاطونیان (بویژه شیوه آمونیوس ساکاس و شاگردش افلوطین)، غنوصیه و اسماعیلیان در متن تاریخ فلسفه و دلایل پنهان نویسی و غیرعلنی کردن آموزه های آنها دست کم در مقطع یا مقاطع زمانی خاص توجه کنیم، تا از این راه مشابهت یا عدم مشابهت شیوه آنها با نویسندگان رسایل اخوان الصفاء مقایسه و تحلیل گردد. در مورد دومین نکته، باید گفت برغم تتبعات و تحقیقات وسیعی که درباره حوزه فلسفی اسکندریه و مکاتب اسکندرانی صورت گرفته، همچنان پرسشهایی مهم و کلیدی باقی مانده است؛ از قبیل اینکه نحوه انتقال و ترکیب عناصر متفکر فرهنگی، دینی و عرفانی در این حوزه چگونه رخ داده و اینکه نحوه اتصال و پیوند این هییت تالیفی با فرهنگ و تمدن اسلامی از چه طریق و طی چه فرایندهایی بوده است؟ درباره سومین نکته، یعنی امکان ارتباط معنایی این نوشته ها با شیوه و مسلک عقلایی امامیه و معتزله نیز هرچند در میان پژوهشگران این حوزه اتفاق نظر نسبی وجود دارد، لیکن آنچه مسلم است برغم تسلط اندیشه های اسماعیلی در آن مقطع زمانی در حوزه غرب عالم اسلام چگونگی اقبال اخوان الصفاء به اندیشه های معتزلی و بویژه دیدگاه های امامیه، نیازمند تامل و تحقیق بیشتری است، از اینرو که امکان تحویل و تقلیل کامل این رسایل به اندیشه های اسماعیلی منتفی است و نقدهای کوتاه و مفصلی که در این رسایل نسبت به افکار و نحوه عمل اسماعیلیان بیان شده، حکایت از تمایزات فکری نویسندگان آن با نحله اسماعیلیه دارد. بهر حال، اهمیت این مقطع تاریخی وقتی دو چندان میشود که رسایل اخوان الصفاء بمثابه پل ارتباطی و محل تلاقی سنتهای فکری، دینی، فلسفی و عرفانی شرق و غرب و مهمتر از آن، تقید و تمسک این مکتب فکری به شیوه های عقلانی مکتب امامیه و جدا شدن از بدعتها و بدعت گذاریهای رایج آن عصر که در سراسر این نوشته ها مورد تاکید قرار گرفته، مورد توجه قرار گیرد.

    کلیدواژگان: اخوان الصفا، رسائل اخوان الصفا و خلان الوفا
  • مریم صمدیه صفحات 17-32

    ارسطو در بیان نسبت میان «تخنه» و بخت، موضعی دوگانه دارد؛ از یکسو در اخلاق نیکوماخوسی تخنه و بخت را در یک معنا بکار برده که دارای موضوعی واحدند و در خطابه نیز بخت را سبب بدست آوردن تعداد محدودی از خیرها از طریق تخنه میداند. از سوی دیگر، در متافیزیک میان تخنه و تجربه، و بخت و بی تجربگی ارتباط برقرار نموده و تخنه و بخت را نقطه مقابل هم معرفی میکند؛ زیرا معتقد است تجربه، تخنه را بوجود می آورد و بی تجربگی انسان را در معرض بخت و اتفاق قرار میدهد. این در حالی است که بررسی اندیشه های ارسطو بیانگر این واقعیت است که تخنه نمیتواند ناشی از بخت باشد، زیرا تخنه متضمن شناخت علت است درحالیکه بخت در دیدگاه ارسطو، علتی بالعرض، نامعین و ناپایدار است. همچنین بررسی رابطه تخنه با «آلثیا» یا کشف و گشودگی، نشان میدهد که تخنه نمیتواند حاصل بخت باشد، چراکه از نظر ارسطو، تخنه ازجمله فضایل عقلانی است که سبب انکشاف حقیقت میشود و این انکشاف خود نتیجه دانش و آگاهی هنرمند از نتیجه کار خویش است. پلوتارک نیز همچون ارسطو بخت را بعنوان علت میپذیرد، اما برخلاف ارسطو، تخنه را امری میداند که با وجود آن، بخت معنای خود را از دست میدهد. او معتقد است تخنه حاصل خرد آدمی است و بهمین دلیل نمیتواند نتیجه بخت باشد.

    کلیدواژگان: توخه، بخت، شانس، تخنه، توانایی عملی، ارسطو، پلوتارک
  • حجت الله عسکری زاده صفحات 33-56

    در این نوشتار، روایت ابوریحان بیرونی، دانشمند برجسته جهان اسلام در مورد پیوند میان «سوفیا» و «صوفی» را مقدمه یی برای آغاز بحث از حقیقت حکمت و فلسفه در متون کهن قرار داده ایم. اغلب محققان و پژوهشگران دوره جدید، ارتباطی میان اصطلاح صوفی و سوفیای یونانی لحاظ نمیکنند و منشا اشتقاق لغوی صوفی را پشم، لباس پشمی و مانند آن، دانسته و ارتباط فلسفه و سوفیای یونانی را با تصوف و صوفی انکار میکنند. در این مقاله، در حد امکان منشا حکمت و فلسفه یونان باستان را بر اساس منابع و متون کهن مورد توجه قرار میدهیم تا از رهگذر آن بتوانیم از دریچه یی دیگر به سوفیای یونانی بنگریم. اگرچه انگیزه آغاز این پژوهش ارتباط سوفیای یونانی و صوفی بنا بر ورایت ابوریحان بیرونی است اما هدف اصلی پژوهش سخن گفتن از حقیقت فلسفه و حکمت و منشا آن بر اساس متون کهن است که به استناد آنها، میان حکمای بزرگ گذشته اقوام مختلف ایران، یونان و هند، و عرفا و صوفیان پیوندی خاص برقرار میکند. سخن ابوریحان بیرونی در مورد ارتباط میان سوفیا و صوفی، نشانه ها و اشارات محکمی را در اینباره از منابع و متون قدیم بدست میدهد. ریشه پیوند سوفیای یونانی و صوفی در جهان اسلام را باید فراتر از تاریخ تصوف پس از اسلام دانست، بلکه باید آن را در سیر تاریخی حکمتی جستجو کرد که ریشه در اندیشه های حکمی یونان باستان، ایران قدیم، هند، و تفکرات حرانیان و مجوس و زرتشت و صابیین، و نیز ارتباط آنها با پیامبران الهی دارد.

    کلیدواژگان: سوفیا، صوفی، حکمت، ابوریحان بیرونی، حرانیان، صابئیان، هرمس
  • مهرداد احمدی، محمدرضا اسدی صفحات 57-78

    از دیدگاه ارسطو فعالیت نظری و تیوریک، فعالیتی بیمیل و بیجهان است که از هر امر منفی و مقاومی پیشی میگیرد و درنتیجه بسبب طرد شدن تناهی، خطا به آن راه پیدا نمیکند. همین معنا خودآیینی ویژه یی را برای تیوری به ارمغان می آورد، یعنی ناظر در نظر محض درمی یابد که در میانه فعالیت تیوریک، نه تنها هیچ انفعالی بر او اثر نمیگذارد بلکه حتی هیچ امکان خطایی در فعالیت نظری محض وجود ندارد. اما نکته اساسی تمام این نتایج اینست که از نظر هیدگر، ارسطو بدون تحول در فهم وجود و گذار به ساحت پویزیس (هنرورزی/ شعر)، نمیتوانست چنین جایگاهی را برای انسان در مقام تیوری، فراهم نماید. از دیدگاه هیدگر، افق جوهرشناختی (اوسیالوژیک) وجود ناشی از تحولی است که در فهم یونانیان از وجود رخ داده و بتبع این تحول، تناهی ساختاری ظهور وجود و موضع متناهی ناظر در میان موجودات، امکان برآیش معرفت مطلق را دست کم برای یک موجود، یعنی ثیوس یا موجود الوهی، فراهم کرده است. بهمین دلیل مقاله حاضر میکوشد نشان دهد که چگونه بواسطه جوهرشناسی ارسطو، دانایی بمثابه نظر کردن، به میل شایسته هر انسانی بدل شده و امکانی برای گذار از تناهی ذاتی نظر ظهور میکند.

    کلیدواژگان: تناهی، تئوری، حقیقت، ارسطو، هیدگر
  • حسن احمدی زاده صفحات 79-100

    فوکو و هگل دو متفکر تاثیرگذار هستند که بطور بنیادین با مسیله شناخت و تاریخ درگیر بوده اند، چنانکه بدون فهمی از جایگاه تاریخ در اندیشه این دو، درک درست اندیشه های آنها بسیار دشوار بنظر میرسد. گرچه فوکو بطور پراکنده در آثارش به هگل و تقابل خود با او پرداخته، اما این مهم را هرگز بگونه یی مبسوط روشن نساخته است. با اینهمه، با نگاهی به آثار او و بویژه آنچه او بعنوان دیرینه تبارشناسی مطرح میکند، میتوان تقابلی اساسی بین این روش و رویکرد هگل به فلسفه تاریخ مشاهده کرد. این مقاله درصدد آنست که با خوانش دیدگاه هگل درباب تاریخ بمثابه فلسفه تاریخ، و نیز دیرینه تبارشناسی، نشان دهد که چگونه این دو دیدگاه در تقابل با یکدیگر قابل فهم میشوند. دیدگاه فوکو، با تکیه بر آراء نیچه، با هر گونه متافیزیک یا فلسفه تاریخ کاملا مخالف است؛ یکی مبتنی بر کلیت، عقل و غایت شناسی است، و دیگری مبتنی بر تکثر، گسست، و نبود هرگونه غایت کلی. همچنین تلاش خواهیم کرد تا روشن گردد که این دو متفکر در برخی مسایل، ازجمله مسایل اساسی در نسبت با تاریخ، دارای اشتراکاتی هستند، گرچه به این مسایل پاسخهایی کاملا متفاوت داده شده است.

    کلیدواژگان: تاریخ، دیرینه تبارشناسی، فلسفه تاریخ، فوکو، هگل
  • داود محمدیانی صفحات 101-122

    موضوع تجرد نفس همواره یکی از مباحث مهم علم النفس در فلسفه اسلامی بوده و نظریات مختلفی در اینباره ارایه شده است. در این میان صدرالدین شیرازی بیشترین بحث را در این زمینه داشته و مدعی نوآوری در تجرد خیالی نفس است. نگارنده برآنست تا با بررسی آراء ابن سینا و فخر رازی، به نقد دیدگاه ملاصدرا بپردازد. اگرچه ملاصدرا مدعی است که پیش از او کسی این نظریه را ارایه نکرده، اما با مطالعه آثار ابن سینا و فخر رازی میتوان دریافت که این نظریه سابقه دارتر از آن چیزی است که ملاصدرا میگوید. کلام ابن سینا در اثبات تجرد نفس بسیار روشن است، اما در مسیله تجرد خیالی نفس با تردید همراه است. ابن سینا و ملاصدرا دو دلیل متفاوت برای اثبات غیرمادی بودن اقامه کرده اند، اما ملاصدرا افزون بر این، تجرد خیالی و فوق عقلی نفس را نیز اثبات کرده است. او برخی دلایل ابن سینا درباره غیرمادی بودن نفس را رد کرده است. مقاله حاضر به نقد این رویکرد و نگرش ملاصدرا میپردازد.

    کلیدواژگان: نفس ناطقه، تجرد نفس، تجرد خیالی، تجرد عقلی، تجرد فوق عقلی
  • محمدهادی توکلی صفحات 123-138

    در میان منابع مربوط به تاریخ دوره پیشااسلامی، از زندقه بعنوان یکی از ادیان رایج در قبیله قریش یاد شده است. با توجه به اینکه این گزارش اغلب در آثار مربوط به قرن دوم هجری ثبت گردیده و در این دوره، زندقه در معانی یی متعدد استفاده میشده، این پرسش در ذهن تاریخ پژوهان دوره پیشااسلامی اهمیت پیدا کرده است که زندقه رایج در قریش مشمول و مصداق کدام معنا بوده است. در گزارش ابن کلبی در مثالب العرب، بعنوان قدیمیترین گزارشی که در این زمینه در دست است، نکاتی در مورد زندقه قریشیان مطرح شده که میتواند ما را در شناخت معنای آن یاری رساند؛ اول آنکه طبق این گزارش، ظهور زندقه در قریش، نشیت گرفته از مواجهه تاجران قریش با اهالی حیره بوده است و مسیحیان حیره تعلیم دهندگان زندقه معرفی شده اند. دوم آنکه، اسامی زنادقه قریش در این گزارش ضبط شده است. لحاظ این دو مولفه، نشانگر آنست که زندقه رایج در قریش، نه بمعنای پیروی قریشیان از ادیان گنوسی، همچون آیین مانوی، است، نه بمعنای مزدک گرایی ایشان، و نه بمعنای ارتداد و گرایش آنها به ثنویت مجوس، بلکه با استناد به دیگر قراین تنها بمعنای عدم باورمندی به مبدا یا معاد است.

    کلیدواژگان: زندقه، قریش، جاهلیت، دهرگرایی، ارتداد
  • محمدسعید عبداللهی، محمدعلی عبداللهی صفحات 139-160

    چیستی، نقش و نحوه اکتساب فضایل در اندیشه ارسطو جایگاهی مهم دارد. او تلاش میکند بشکلی ساختارمند به غایت و هدف آدمی از فراچنگ آوردن فضایل دست یابد. مارتا نوسباوم، ارسطوشناس معاصر، بر این باور است که برخی از فیلسوفان معاصر گرچه خود را ارسطویی میدانند اما در نقطه یی محوری با او اختلافی چشمگیر دارند. اشتباه آنها رویکرد نسبی گرایانه به فضایل ارسطویی است. این رویکرد آشکارا با دیگر آراء ارسطو ناسازگاری دارد. ارسطو مدافع توصیفی عینی و یگانه از خیر بشر یا سعادت انسان بود. اخلاق فضیلت ارسطو این توان را دارد که بسیاری از آنچه نسبی گرایان بدنبال آن هستند را برآورده سازد و در همان حال، ادعای عینیت نیز داشته باشد؛ به این بیان که نسبی بودن بر اساس یک زمینه خاص، بمعنای نسبی گرایی نیست، همانگونه در دیگر علوم مانند پزشکی و دریانوردی، به زمینه یی خاص توجه میشود و این بمعنای نسبی گرایی نیست. به باور نوسباوم، فضایل ارسطویی بهتر از فضیلتهای مدنظر نسبی گرایان میتواند فضیلت را توضیح دهد، البته زمانی که ویژگیهای زمینه یی بدقت بررسی شده و به ویژگیهای مشترک و غیرمشترک توجه شود تا بهترین انتخاب صورت گیرد. در این مقاله پس از بیان دیدگاه نوسباوم در باب فضایل ارسطویی، به بررسی سه اشکال به نظریه او پرداخته و در نهایت روشن خواهیم ساخت که چگونه فضایل در اندیشه ارسطو غیرنسبیند.

    کلیدواژگان: اخلاق، فضایل، نسبی گرایی، عینیت، نوسباوم، ارسطو
|
  • Hojjatullah Askarizadeh Pages 33-56

    In this article, we have put the words of Abu Abu Rayhan Al-Biruni a prominent scholar of the Islamic world, on the connection between Sophia and Sufi, as an introduction to the discussion of the truth of wisdom and philosophy in ancient texts. Most of the scholars and researchers of the new era do not consider the connection between the term Sufi and the Greek Sophia, and consider the origin of the word Sufi to be wool and woolen clothing, and deny the connection between Greek philosophy and Sophia with Sufism and Sufi. In this work, as much as possible, we focus on the origin of ancient Greek wisdom and philosophy based on ancient sources and texts so that we can look at Greek Sophia from a different perspective. Although the motivation for starting this research is the relationship between Greek Sophia and Sufi, according to Abu Rayhan Al-Biruni, but the main purpose of this article is to talk about the truth of philosophy and wisdom and its origin based on ancient texts, which are among the great sages of the past of different nations of Iran, Greece and India., and mystics and Sufis establish a special bond Abu Biruni statement on the connection between Sophia and Sufi has strong signs and indications based on old sources and texts. The root of the relationship between Greek Sophia and Sufi in the Islamic world should be seen beyond the history of Sufism after Islam.

    Keywords: Sophia, Sufi, Wisdom, Biruni, Harranian, Sabian, Hermes
  • Mehrdad Ahmadi, mohamadreza asadi Pages 57-78

    Aristotle considers Theoria as an activity which is freed from every affection. due to the autonomy attributed to Theoria or as Aristotle himself put it to Noetic activity only a God essentially deserved to involved in such activity. but for we as mortal and finite beings will remain only an object of desire. for Heidegger both the absolute Noetic knowledge and the autonomy derived are based on a certain metaphysical assumptions. remarkably the emergence of Ousia as the only possible interpretation of Being which consequently affected the essence of truth are those basic metaphysical assumptions which made the Theoria totally infinite. as Heidegger puts it the transformation of essence of truth from Heraclitus to Aristotle indicates a transformation in finitude of human being and his knowledge in a way that we can at least find a being namely Theos who can grasp the absolute knowledge with a glance of eye. This is what at the beginning happens through the emergence of pure nous as activity of God but as Heidegger attempted to show had not stopped at the borden of his area. The unreachable desire Aristotle attributed to every one later and during the modern area became the authority to become the God. And for Heidegger the metaphysical desire of becoming the absolute is deeply rooted in Aristotle's assumption of knowledge as an activity capable transcending finitude.

    Keywords: Heidegger, truth, finitiude, aristotle
  • Hasan Ahmadizade Pages 79-100

    Foucault and Hegel are two influential thinkers that were fundamentally involved with the problem of knowledge and history. Without an understanding of the place of history in their thoughts, it seems very difficult, if not impossible, to understand their philosophy correctly. Although Foucault pointed out his ideas about Hegel and his confrontation with him in his conversations and writings, he never explained this important in detail. However, by looking at his works and specifically what he proposes as archaeo-genealogy, we can see a fundamental contrast between this method and Hegel's philosophy of history. This article seeks to show how these two views can be understood in opposition to each other by reading Hegel's view of history as a philosophy of history and Foucault's archaeo-genealogy. Foucault's genealogical view, based on Nietzsche's ideas, is completely opposed to any metaphysics or philosophy of history, as philosophy of history is based on universality, reason and teleology, and the other is based on plurality, discontinuity, and the absence of any universal goal. This article will also try to clarify that these thinkers have commonalities in some aspects of their thinking, including some basic problems in relation to history, although these problems find completely different answers.

    Keywords: Foucault, Hegel, history, archaeo-genealogy, philosophy of history
  • davood mohamadiany Pages 101-122

    The issue of the immateriality of the soul has always been one of the important topics of psychology in Islamic philosophy, and the opinions of philosophers in this field are of particular importance, and various theories have been presented in this field. In the meantime, Sadr al-Din Shirazi has had the most discussions in this field and claims to be innovative in the imaginary immateriality of the soul. The author intends to criticize Mulla Sadra's opinions by examining Ibn Sina's and Fakhr Razi's opinions. Ibn Sina's words are very clear in proving the immateriality of the soul, but he doubts on the imaginary immateriality of the soul. Although Mulla Sadra claims that no one presented this theory before him, but by studying the works of Ibn Sina and Fakhr Razi, we can see that this theory was presented before Mulla Sadra. For this reason, Mulla Sadra's claim can be investigated in this regard. Although Ibn Sina and Mulla Sadra have given two different reasons to prove the immateriality of the soul, in addition, Mulla Sadra has also proved the imaginal and super-intellectual celibacy of the soul. Some of Ibn Sina's arguments about the immaterial nature of the soul have been rejected by Mulla Sadra, which the author has criticized.

    Keywords: The wise soul, Immaterialness of the soul, Imaginary immaterial, Rational immaterial, Super rational immaterial
  • MohammadSaeid Abdollahi, MohamadAli Abdollahi Pages 139-160

    The role and method of acquiring virtues has an important place in Aristotle's thought. He tries to achieve the human goal of acquiring virtues in a structured way. Contemporary Aristotelian Marta Nussbaum believes that some contemporary philosophers, although they consider themselves Aristotelians, have significant differences with him in a central point. Their mistake is having a relativistic approach to Aristotelian virtues. This approach is obviously incompatible with other views of Aristotle. Aristotle was a defender of an objective and unique description of human good or human happiness. Aristotle's virtue ethics has the ability to satisfy much of what relativists are looking for while also claiming objectivity, in that being relativistic based on a specific context does not mean relativism, as in other sciences. Like medicine and navigation, attention is paid to a specific field, and this does not mean relativism. According to Nussbaum, Aristotelian virtues can explain virtues better than virtues in the view of relativists, of course, when they carefully examine the background characteristics and pay attention to common and non-common characteristics in order to make the best choice. In this article, after expressing Nussbaum's view on Aristotelian virtues, we will examine three forms of his idea and finally we will clarify how virtues are non-relative in Aristotle's thought.

    Keywords: Nussbaum, Aristotle, relativism, virtues, objectivity